عشق

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟
من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند.براي بار دوم که از آنجا گذر کرد
زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتراست
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم
انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد
اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم

یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس

ديشب در خلوت تنهاييم آهسته بي تو گريستم...
کاش صداي هق هق گريه ام را باد به تو مي رساند...
تا بداني "بي تو" چه مي کشم
کاش قاصدک به تو مي گفت اين پيغام را ميرساند که اميد و آرزوهايم بي تو
آهسته آهسته در حال فرو ريختن است...

گفتم دوستت دارم نگاهي به من کرد 
و گفت: چند تا؟
دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهاي دستمو نشونش دادم 
اما اون به کف دستام نگاه مي کرد که خالي بود 

ز گلهادل بریدن کار من نیست چه سازم ؟حالت پروانه دارم!
سلام به همه دوستایی که منو تو این کار یاری کردن