امشب می خواهم نگاهم را برایت معنا کنم 

و بی پناهی ام را به تصویر کشم... 

همین امشب ، 

تلخی وجودم را پذیرا باش

و میزبان آرزوهای دورم باش...

امشب، د ر لحظه ی شکفتن لبخند ماه،

  به آسمان بنگر!

در انبوه ستارگان کهکشان، 

تاریک ترین نقطه را خواهی یافت... 

من در آنجا، 

  به انتظارت نشسته ام. 

امشب، 

 آن هنگام که آسمان بی ابر بر سرت بارید، 

بدان که می خواستم بی واسطه نیازم را بازگو کنم... 

و این آخرین شبی ست 

 که از تنهایی ام می رنجم! 

دیگر حتی سکوتم را نخواهی شنید. 

و هیچ گاه نشانی از من نخواهی یافت...

 

 

 

من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از

خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از

غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگردباز هم به من ببخش


احساس دوست داشتن جاودانه راباز هم آغوش گرمت را به سویم بگشاباز هم
 
شانه هایترامرحمی برایم قرار بده بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورمبدان که

قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده.این را بدان که با
 
آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد
.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 

وقتی خواستین عاشق کسی بشین به صافی دلش  نگاه کنین

نه به زیبایی چهره

 

عاشق میشیم ولی چه فایده ؟؟

 

 

 

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد 

چرا که تو را دوست دارم 

دیوانه وار عاشقت شدم 

چرا که مهربانی را در وجودت دیدم 

با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی 

و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم 

نه تو از عشق من دست میکشی 

و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود